محیامحیا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
BABY VEBBABY VEB، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه سن داره

تلخ و شیرین

خاطرات دختری بنام محیا

سلاممممممم

سلام به همه  دوستان گلم من برگشتم با یه وب بهتر از این به بعد پستامو تو این وب میزارم  http://mahyaart.niniweblog.com/  عضو شین کم نمیزارم  از همه توقع دنبال دارمااااا البته اون وبم 😅خب منتظرتون نمیزارم  تا برین به وبم سر بزنید😍 ...
27 اسفند 1398

💔💔by friend💔💔

سلام خوشگلا دوستای گلم ممنون که تا به الان کنارم بودین از مبینا جونی و نوشین جونی و بقیه دوستان گلم ممنونم بخصوص دوست خودم فاطمه که باعث شد من وبلاگ بزنم  🙏 تا کنون کنارم بودن و نظر میدادن و  اینکه دلیل رفتنم شروع شدن ایام امتحانات و کارهای مهمم هست  خیلی دوست داشتم بمونم ولی موقعیت یار نبود  خوشحالم تا الان اینجا بودم و خاطراتمو ثبت میکردم  ولی دیگه پست نمیزارم تا بعد از 99/1/14  وبلاگمو میبندم عاشق همتونم  این وبلاگو  به شما میسپارم  دوستون دارم کلی       تا سال99 byyyyyy     &...
24 دی 1398

....🤐onvan ba shoma🙁

خب جونم بگه براتون یه بنده خدایی تو کلاس سر امتحان موهامو زد Hastiiiiiiiiiiii   بعد از این با مامانی و دختر خاله و دخترداییو زندایی خاله رفتیم خرید  خب براتون عکس خریدامو میزارم این لباس برای پاتختیه                   و همچنان سه هفتست سرما خوردم  دکتر هم بهم سرم مشتی زد زحمت مامانی   😐 دعا کنین زود خوب شم میدونم پستم ترکیب بندی خوبی نداشت به هر حال فعلا همینا بود امیدوارم ههمون سالم باشیم فعلا by ...
15 دی 1398

فال میوه

؛ ابتدا میوه ی مورد علاقتون رو انتخاب کنین بعد برین... mahya ؛ ابتدا میوه ی مورد علاقتون رو انتخاب کنین بعد برین آخر پست نتیجه رو بخونین:) 😍                           1-موز 2-سیب 3-پرتقال 4-توت فرنگی 5-آلبالو 6-گیلاس 7-آناناس 8-آلوچه 9-زرد آلو 10-انار                                                        ...
5 دی 1398

😍😍😍

سالام سالام خب جونم بگه براتون که هفته پیش با بچه ها 2 روز قرار گذاشتیم که توپارک درس بخونیمو بعدش بریم خونه ی هستی اینا (با مامان من و هستی رفته بودیم بچه ها همین الان عکسارو برام فرستادن فعلا همیناست ولی بازم میفرستم   ایده ی مهدیه خانم://///// من-هستی-مهدیه-نگین عکس مثلا خوشمل:///// هرکاری کردیم مامانامون عکس هنری ازمون بگیرن نگرفتن:((((( خونه ی هستی اینا اینجا نگین نبود جاتون خالی  بالاخاره کاری کردیمتا مامان هستی ازمون عکس انداخت هوففففففف بعد از همهی اینا با هستی رفتیم تو بیمارستان چون داداش هستی سرما خورده بود خب دیگه اگه هستی جان لطف کنه بقیه عکسارو بفرسته همین...
4 دی 1398

😅😅😅مدرسه ها تعطیلههههههههه😅😅😅

😅خب خب سلام دوباره👏 شاید باورتون نشه👌 ولی ما2 هفته هست که تعطیلیممم 😎 از تعطیلی برای درساتون استفاده کنین که ضرر میکنین 😅 خب تعطیلی مدارس را دوباره تبریک عرض میکنم خوش باشین:)   ...
2 دی 1398

😍😍A whole lot more&yalda😍😍

سلام سلام :) یلداتون مبارک ****** چطور مطورین ؟ من که عالیم خب خلاصه بهتون بگم که ما1 هفته fixتعطیل بودیم:؟ از شانسمون امروز و فردا هم تعطیله هورااااااااااااا ما تا یه ربع پیش خونه مامانجونی بودیم بریم سراغ عکسا؟؟؟   اینجا تو حیاطه که ما بچه ها از اوج خستگی به اوج انرژی رسیدیم کلی اهنگ گذاشتیم و رقصیدیم اینم کرسیمون ببخشید ولی اصلا ال ادیت عکسارو ندارم واسه همینم عکسای سر سفره و عکسای دسته جمعیو نمیزارم  بفرمایید انار:) وقتی اومدیم خونه داداشم برام چند تا هدیه خرید ازت ممنونم زندگیم گردنبند طلا-دستبند-گوی دونفره-مرسی عشق جان هنو تموم نشده لاک و رژلب مرسی  جان ج...
1 دی 1398

طی چند روز اخیر...

سلام دوستای عزیز دلم خیلی برای نی نی وبلاگ تنگ شده بود ولی خب مدارس نمیزاره که:/ این دو سهماه خیلی اتفاق ها افتاد دوباره رفتیم رینه خیلی خوب بود باز به زمستون نزدیک میشیمو م ن سرما میخورم😪 3 تا تولد داشتیم پسر خالم دخترداییم و داداشم🤩🦋 باز هم اینا خبرای خوب بود ولی نمیدونین چقد این هفته برای من زجر اور بود 🤕💔 خب براتون بگم که من و داداشمو پسرخاله بزرگم و پسرش و پسر دایی کوچیکم سوار دوتا موتور شدیم رفتیم تو کویر لوت ☀️ رسیدیم به کوهای بلند اول گفتیم چیزی نیست ولی وقتی که داداشم و پسر خالم پیاده رفتن بالا کوه گفتن اون پشت تپه های بلندی داره منم با شدت ترس گفتم بریم ته دلم میگفت گم میشیماااااااااااااااااااااااا😱 ...
20 آبان 1398

......

      سلام سلام چطورین؟ من که عالییم   ما حدود دوهفته پیش رفتیم رینه قرار بود 2 روز بمونیم چون داداشی تنها بود    ولی با کلی التماس همسفرامون 6 روز موندیم وحال کردیم     صبح دل انگیز رینه عکسا زیاده منم وقت نمیکنم صورتمو ادیت کنم سرعتم که مثل همیشه بده   خب پس عکس هارو خلاصه میزارم   راستی کهlikeeداره ایدیشو بده   خب ما ساعت 4:30 راه افتادیم  صبحا من خواب بودم گذاشتنم تو ماشین:)   بعد بیدار شدم انقدر سرد بود کاپشن پوشیدم شیشه ها از مه تگرگ بستته بود خلاصه تو هوای سرد امام زاده هاشم اش زدیمبعد خوابیدم تاااااا ...
12 مهر 1398